این روزا ذهنم آشفتس...فکر کنکور هیچوقت ولم نکرد...رفتم طرح ولی همش به کنکور فکر میکردم ... تو اردیبهشت ثبت نام کردم و از اون موقع بیشتر استرس گرفتم ، گه گاهی نرم نرمک بعضی درسا رو خوندم تا اینکه طرحم تموم شد فقط یه روز بعد از طرح استراحت کردم بعد استارت کنکور رو زدم،پنج هفته خوندم نمیدونم این برای موفقیتم کافیه یا نه ولی همه بهم امید میدن که کنکور کاردانی به کارشناسی خیلی آسون تر از سراسریه...دقیقا زمانی که داشتم برای کنکور میخوندم به شغل آینده ام فکر میکردم، نمیدونم این واقعا اسمش هدفه یا نه اما همیشه حس بدی داشتم که شغلم اینه ، همیشه خودمو با زهرا مقایسه میکردم اون معلم شده و من مراقب سلامت خواهم شد ... اگه مراقب سلامت شم خب پرستیژش از معلمی بهتره حقوقش بهتره و بازنشستگی حقوق به مراتب بهتری نسبت به معلما داره اما...نمیدونم ... هنوزم خودمو پایین تر از اون میبینم...حس خیلی بدیه... خیلی جدی تصمیم گرفتم مراقب سلامت تو مدارس شم ولی بعد متوجه شدم با مدرک فوق دیپلم نمیشه...دقیقا چهار روز مونده به کنکورم رییس مرکز بهداشتو دیدم بهم گفت قراره استخدامتون کنیم داریم کاراشو انجام میدهیم نیرو بگیریم...حالا از طرفی نمیدونم واقعا این خواسته قلبیمه که تو مدرسه باشم یا فقط چون زهرا اونجاست یه جورایی میخوام بهش ثابت کنم که آره منم از تو کمتر نیستم حتی یه وقتایی دوست دارم یه روز ازم بپرسه چیکار میکنی منم بهش بگم که سر کارم و بیکار نیستم، میدونم خیلی عقده ای ام خودمم دوست ندارم این مدلی باشم دوست دارم بهش فکر نکنم ولی راهشو بلد نیستم...امروز که اینو نوشتم دو روز مونده به کنکورمه ،خوشحالم که تلاشمو کردم بقیش مهم نیس...ذهنم آشفتس آشفته
یادداشت های یک دختر منوجانی...برچسب : نویسنده : 2manoojan20f بازدید : 105