یادداشت شماره 56

ساخت وبلاگ

امروز شنبه ی آخرین هفته ی کاریمه...تا دو روز پیش خوشحال بودم که طرحم داره تموم میشه و میتونم استراحت کنم اما بعدش خنثی شدم ، نه خوشحال بودم نه ناراحت...از کارم ناراضی ام،اون چیزی که فکر میکردم نبود، شاید به قول سایمون سینک ما نسلی هستیم که انتظار داریم تو بازه ی زمانی کم تاثیرات بزرگی رو دنیا بزاریم و این ممکن نیست بخاطر همین باعث میشه از شغلمون راضی نباشیم....مرضیه میگه چون قبل از طرح تو خونه بودی لازم نبود صبح زود پاشی، این تغییر فاز باعث میشه بخوای هر چه زودتر تموم شه و برگردی به همون فاز قبلی...همیشه تو زندگیم زنگ تفریح داشتم، وقتی مدرسه میرفتم تابستون زنگ تفریحم بود میدونستم سه ماه قراره وقتم برای خودم باشه وقتی دانشگاه بودم همین طور ولی الان سخته فکرشو که میکنم ، وحشتناکه هیچ تایمی برای خودم نباشه فقط کار و کار و کار ، پس زندگی چی میشه ؟ این مدتی که طرح بودم رسما از زندگیم عقب افتادم،میدونم بعضیاش تنبلی خودم بود ولی وقتی فکرشو میکنم هیچ وقت مرخصی نمیدن، نه میشه مسافرت رفت نه حتی کلاسی رفت ... بدی زندگی اینجوری اینه که آدم تک بعدی رشد میکنه واسه همینه که با حجم زیادی از آدم های تحصیل کرده یا شاغلی برخورد میکنیم که هنوز تو کوچیک ترین مسائل مربوط به روابط اجتماعی و خانوادگی موندن، طرفو میبینی پزشکه ولی هنوز طرز برخورد با بیمار رو نمیدونه...آه...من که دیگه اصلا وقت هیچ کاریو نداشتم ، این چند وقت هیچ کسو ندیدم روابط اجتماعی صفر، از این قسمت کارم واقعا متنفرم

یادداشت های یک دختر منوجانی...
ما را در سایت یادداشت های یک دختر منوجانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2manoojan20f بازدید : 113 تاريخ : شنبه 26 مرداد 1398 ساعت: 22:06