دیشب با یه سنّی با تفکرات یهودی همسفر بودم ، انقدر که از شیعه و امام علی بد گفت و از اون طرف هی از خوبیهای یهودی و انگلیسی و آمریکاییا و نژاد کوروش و پارس گفت که قشنگ رو نورون های عصبیم راه میرفت، هی پشت سر هم چرت و پرت میگفت از خوبیهای عمربن خطاب و ایل و تبارش میگفت، دلم براش سوخت وقتی فهمیدم یه بهیار بازنشسته است با چند تا عروس و داماد و نوه! چون سنش بالا بود و احتمالا تو جاهلیت میمیره.... وقتی از ماشین پیاده داشتم یک گلوله خشم سرکوب شده بودم، غیر از حرص خوردن کاری نتونستم بکنم نمیتونستم با یه پیرمرد متعصب جاهل دهن به دهن شم
یادداشت های یک دختر منوجانی...برچسب : نویسنده : 2manoojan20f بازدید : 98