122

ساخت وبلاگ

دیروز یه استوری از کنسرت‌هایی که تو فرجه برگذار میشه گذاشتم یه نفر(که یه حسایی بهش دارم نمیدونم چمه) پرسید آخر هفته میام خونه یا میمونم بندر؟ منم این هفته کار داشتم گفتم میمونم، عجیب این نیست عجیب اینه هر هفته کلاسام تموم میشه میپرسه میام خونه یا نه:/... بگذریم، گفت میخوام چهارشنبه بیام بندر برم کنسرت گفتم خوش بگذره منم شاید بیام با دوستام اگه میخوای بیای سانس10 پر شده 7 رزرو کن وگرنه اینم تموم میشه، بعد گفت بلیط خریدم جایگاه A یکیم واسه تو گرفتم ( با چشای قلبی)... من همینجوری موندم چی بگم، یعنی اونقدرا نزدیک نیستیم که بخواد با من بیاد کنسرت!!! منم با خودم گفتم خدایا چ غلطی کنم اصلا من که از این کارا خوشم نمیاد ( چرا دروغ! هر کی بود بهش میگفتم نه ولی این فرق داشت خب... منم یه حسایی بهش دارم خب) خلاصه منم آدم استرسی...چنان استرسی بهم وارد شد که نگو... بعد دیدم سوالای عجیب میپرسه گفت اگه دیر بری خوابگاه گیر نمیدن؟ چون ساعت 12 تموم میشه گفتم مگه میشه؟ 7 تا 12؟؟؟ گفت من سانس 10 رو رزرو کردم گفتم چجوری؟ این که پر بود.. گفت از یه هفته پیش رزرو کردم برنامه ریزی کردم براش.... گفتم پس هیچی نمیتونم بیام چون 9و نیم خوابگاهو میبندن، گفت یه جوری اوکیش کن اصلا مرخصی بگیر خودم میبرمت خونه، ینی اینجا دیگه ر... ده بودم، با خودم گفتم خدایا این دیگه چه مخمصه ایه، مگه من چیکارشم که اینطوری داره راحت حرف میزنه فک کنم زیاد فیلم خارجی دیده فک کرده میتونه با هر دختری راحت باشه! خلاصه گفتم نمیشه اونم گفت پس سعی میکنم سانس بلیطا رو تغییر بدم که تهشم نشد که نشد/:

اینم ماجرای دیروز! 

یادداشت های یک دختر منوجانی...
ما را در سایت یادداشت های یک دختر منوجانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2manoojan20f بازدید : 94 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 16:32