یادداشت شماره29

ساخت وبلاگ
بخاطر کنکور خواهر جان از اتاق مشترکمون پرت شدم بیرون! چون خانوم وقتی درس می خونه هیچ جنبنده ای حق نفس کشیدن نداره!

میرم تو پذیرایی تلویزیونو روشن میکنم صداش درمیاد! کم کم اون لامصبو

میرم اتاق جدیدی که بهم دادن آهنگ میزارم صداشو زیاد میکنم، آخه فقط اینطوری حال میده، صداش در میاد قطع کن آهنگتو!

من که نفهمیدم فاز این بشر چیه!

بگذریم...کلی تلاش کردم تا اون اتاق مشترکو به سلیقه خودم دیزاین کنم اون وقت بعد این همه سال منو شوت کردن تو یه اتاق خالی که صدای آدم توش اکو میشه 

بدبختی اینجاس که من اومدم بیرون ولی اون اصلا درس نمیخونه روزا که خوابه شب هم بیداره با گوشی قبلی من معلوم نیس چه غلطی میکنه

هر دو هفته یه بار یادش میاد امسال کنکور داره فقط یه روز شایدم دو یا سه روز یکم میخونه و بعد همه چی به روال سابق بر میگرده

اوایل خیلی از دستش ناراحت بودم چند بار نصیحتش کردم اونم قیافه آدمایه مفلوکو به خودش گرفت و صد بار میگفت غلط کردم نخوندم ببخشید نخوندم من همش ضرر مالی میزنم( آزمون های تابستونی رو ثبت نام کرد ولی به جز یه آزمون که اونم با شوت و لگد از خونه بیرونش کردیم بقیه رو نرفت هر  ماه 360 تومن پول مشاورشو میده!) من فقط میخوام آدم شه عصبانی شدم فایده نداشت نصیحتش کردم فایده نداشت تشویقش کردم فایده نداشت 

تا یه روز که نتم تموم شده بود بهم گفت من دارم بیااستفاده کن تا دیتای گوشی شو (در واقع گوشی قبلی خودم که حالا  دستشه)باز کردم دیدم چند تا دایرکت اینستا داره... چند بار قبلش ازش پرسیده بودم اینستا داری؟ اونم گفت نه! منه احمقم حرفشو باور کردم

نمیخواستم فضولی کنم تو هر شرایط دیگه ای بود اصلا دایرکتشو چک نمیکردم ولی چون بهم دروغ گفته بود میخواستم بدونم دقیقا داره چه غلطی میکنه؟ رفتم دیدم بله

اون چیزی که انتظارشو نداشتم اتفاق افتاده چند تا پسر دایرکتش اومده بودن دو سه تا رو دست به سر کرده بود یا بعضیها چت کرده بود دروغایی از زندگیش گفته بود نمیدونم دقیقا فازش چیه؟ روانیه؟ کمبود داره؟ خب درک نمیکنم چرا آدم سالم باید با یه غریبه حرف بزنه اونم نه حقیقت همیشه مشت دروغ سر هم کنه تحویل طرف بده!!!! یادمه به یکی شون گفته بود یه بار با خانواده و خانواده همکار مامان رفتیم مسافرت  پسر همکار مامانم بهم دست درازی کرد!!!! در صورتی که اصلا ما با هیچ کدوم از همکارای مامان رفت و آمد نداریم اصلا نمیشناسیمشون چه برسه به...یا به یکی شون گفته بود آسم دارم

خب ینی چی واقعا؟؟؟ 

همش خیالبافی کرده یه مشت چرت و پرت تحویل پسر مردم داده

آها یه چیز دیگه هم بود ، یه یارویی گویا قصدش کمک کردن بوده ، کمک درسی منظورمه

چون از اول رفتم چک کردم دیدم خودش رفته بهش پیام داده هم اینکه همه ی پیامای طرف در مورد کنکور و دانشگاه و این چیزا بود ولی خب با اینحال همش خواهرم تلاش میکرد اغواش کنه!!! در مورد منم حرف زده بود هیچ وقت یادم نمیره منو به اون پسره فروخت جریان این بود  یه شب که داشتم باهاش در مورد درس خوندن و اینکه باید نهایت تلاششو بکنه حرف میزدم و اون طبق معمول قیافه ی پاپی لگدخورده رو به خودش گرفته بود گویا شب قبل قرار گذاشته بودن سر ساعت 11 آنلاین شن تا حرف بزنن منه از همه جا بیخبر طولش دادم و همین باعث شد برگرده به پسره اینو بگه: ببخشید دیر شد خواهرم باز داشت اون نصیحتای مسخرشو میکرد و ول کنم نبود!البته تقصیر خودشم نیست بیچاره پشت کنکور مونده ضربه خورده 

چی؟؟؟ ول کنم نبود؟؟؟؟؟ من انقدر رقت انگیزم؟؟؟ من بیچارم؟؟؟؟ 

گفتن و نوشتن این چیزا خجالت آوره فقط می نویسم که یادم نره هیچ وقت نمیشه فهمید درون آدما چی میگذره فکر میکردم حتی به مادرمم اندازه خواهرم نزدیک نیستم ولی ...

شوک بزرگی بود دیگه نمیشناسمش ، دیروز اومده بود تو اتاقم حتی نمی تونستم وجودشو تحمل کنم پتو کشیدم رو سرم تا نبینمش 

نمیخوام فکر کنم اون آدمی که انقدر جلوی من مظلوم نمایی میکنه و ادای آدمهای همه چیز دونو در میاره همون هیولای اینستایی یه

دیگه بیخیالش شدم هیچ حرفی باهاش نمی زنم وقتی سعی میکنه مکالمه ای رو شروع کنه سعی میکنم تا حد امکان جوابای سرد و کوتاه بدم ولی اگه یه بار دیگه دیدم داره غلط زیادی میکنه تهدیدش میکنم یا میرم همه چیو کف دست مامان میزارم

یادداشت های یک دختر منوجانی...
ما را در سایت یادداشت های یک دختر منوجانی دنبال می کنید

برچسب : یادداشت,شماره, نویسنده : 2manoojan20f بازدید : 102 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1396 ساعت: 10:46