یادداشت های یک دختر منوجانی

متن مرتبط با «یادداشت» در سایت یادداشت های یک دختر منوجانی نوشته شده است

یادداشت شماره 54

  • امشب در مورد کار و طرح حرف زدیم...وقتی رو پشت بوم بودمو چشمک ستاره ها رو نگاه میکردم ... میخوام اگه فرداها اتفاقی افتاد این شب بیادموندنی ثبت شه , ...ادامه مطلب

  • یادداشت شماره55

  • دو سه روز پیش دکتر درمانگاهمون اومده بود پایش مثلا...وقتی اومد تو بهش سلام کردم اونم یه سلام سریع کردو از جلو در رد شد رفت اتاق بعدی....بعد از چند دقیقه اومد تو اتاقی که من بودم ، منم پشت سیستم بودم ،, ...ادامه مطلب

  • یادداشت شماره 56

  • امروز شنبه ی آخرین هفته ی کاریمه...تا دو روز پیش خوشحال بودم که طرحم داره تموم میشه و میتونم استراحت کنم اما بعدش خنثی شدم ، نه خوشحال بودم نه ناراحت...از کارم ناراضی ام،اون چیزی که فکر میکردم نبود، ش, ...ادامه مطلب

  • یادداشت شماره 57

  • امروز آخرین روز کاریمه، طرحم رسما تموم شد، کار از اون چیزی که انتظارشو داشتم کسل کننده تر بود ، شاید اگه یه مرکز شلوغ تر بودم اینقدر بهم سخت نمی گذشت یا حداقل قابل تحمل تر میشد ولی این مرکز خیلی خلوت , ...ادامه مطلب

  • یادداشت شماره58

  • این روزا ذهنم آشفتس...فکر کنکور هیچوقت ولم نکرد...رفتم طرح ولی همش به کنکور فکر میکردم ... تو اردیبهشت ثبت نام کردم و از اون موقع بیشتر استرس گرفتم ، گه گاهی نرم نرمک بعضی درسا رو خوندم تا اینکه طرحم , ...ادامه مطلب

  • یادداشت شماره59

  • شنبه بطور جدی رژیم گرفتنو شروع کردم به علاوه ورزش...همیشه دوست داشتم مثل بقیه دخترا لاغر باشم ،درسته بی ام ا طبیعی دارم و مشکلی ندارم نه اضافه وزن نه چاقی اما حس خوبی به بدنم ندارم می‌خوام لاغرتر از الان شم وزن فعلیم۵۰ کیلوعه سخت به برنامم پایبندم امیدوارم کم کنم، فردا با اسما میرم باشگاه این چند روزم تو خونه ورزش کردم امیدوارم چند ماه بعد بیامو از موفقیتم بنویسم, ...ادامه مطلب

  • یادداشت شماره61

  • امروز دکترو دیدم ، گفت قراره مراقب سلامت جذب کنیم بجای بهورز، ولی معلوم نیست کی...آزمون هم داره...امیدم به خداست ، آینده مبهمه ولی کورسوی امیدی هست...برای اولین بار تونستم پنج هفته درس بخونم و کنکورمو بدم ، ولی به اندازه زحمتی که کشیدم خوب نبود حقم نبود این سوالا، یه جوری بودن آخرش پشیمون شدم اصلا چرا خوندم وقتی آخرش سوالا اینطوری بودن...نمی‌دونم چی بشه منتظر نتیجه ام ، پوووف, ...ادامه مطلب

  • یادداشت شماره42

  • من از کنایه زدن و حرفو مستقیم نزدن بدم میاد،اگه فقط یه بار بیاد بگه عاغا دیگه نمیتونیم مثل سابق باشیم دردش کمتره تا اینکه هر روز یه جوری اینو حالیت کنه , ...ادامه مطلب

  • یادداشت شماره 43

  • کاش میشد برگردیم به روزای بعد از اینکه دیدمت...از دوری هم گریه میکردیم و دلمون برای هم تنگ شده بود ... ولی این روزا احساس میکنم منم که اونو بیشتر دوس دارم ...حس میکنم سرد شده...کم کم ، آروم آروم داره سرد میشه یه چیزایی که قبلا میگفتو نمیگه ... انقدر زود ازم خسته شد؟ چرا الان؟؟؟ الان که انقدر وابستش شدم...کاش زودتر دلمو می شکست ... , ...ادامه مطلب

  • یادداشت شماره 45

  • دیشب زنگ زد... و برای همیشه همه چیو تموم کرد ... این رابطه با چنگ و دندون نگهش داشته بودیم....ولی دیگه تموم شد...تابستون داره میاد و کلی برنامه براش دارم...دیگه هیچ عشقی برام اهمیت نداره...دوست داشتم پیش هم باشیم برای همیشه...دوست داشتم دوست هم باشیم ولی نشد ..., ...ادامه مطلب

  • یادداشت شماره46

  • سرزمین من جاییه که دختراش همیشه باید ساکت باشن، بخاطر حفظ آبرو ، بخاطر عرف ... مهم نیست چند بار به ذهنت تجاوز شه... هیچ کس درک نمیکنه ترس نشستن رو صندلی اتوبوس ینی چی... یه بار اتفاق میفته ولی ترسش تا ابد همراته... وقتی برای کسی تعریف میکنی حداقل کار ممکن همدلی باهاته...ولی این چیزا مُرده...مردم به این چیزا میخندن بجا گریه:) با یه لبخند تلخ میگذرم ازش... مثل خیلی چیزای دیگه که گذشتم, ...ادامه مطلب

  • یادداشت شماره49

  • عاطفه باهام بهم زده ، نتیجه کنکور مرضیه اومده ریده ، جو خونه متشنجه ، مامان زد تلویزیون رو شکست ... چرا هنوز زنده ام؟, ...ادامه مطلب

  • یادداشت شماره50

  • برگشتن به رابطه ای که تموم شده حماقت محضه ، ولی میدونی چرا آدما برمیگردن؟ چون هنوز عاشقن و عشق حماقت میاره  عشق آدمو احمق میکنه، روزای زیادیو رو تخت نشستم و منتظر یه پیام ازش بودم چرا؟  آره حالم بد بو, ...ادامه مطلب

  • یادداشت شماره33

  • ساعت 4 امتحان آیین نامه داشتم من که هر روز یکی دوبار میرفتم حموم از دیروز همه چیو تعطیل کرده بودم که مثلا بخونمحتی چند روزی میشه حلقه هم نزدم باشگاهم نرفتم! ولی آخرش چی شد؟ بازم دیشب تا ساعت2 داشتم قوانین مزخرف راهنمایی رانندگیو میخوندم!  رفتم امتحانمو دادم برگمو دادم اومدم بیرون بابا منتظرم بود گفت چطور بود؟ منم گفتم باید چند دقیقه صبر کنیم امضا کنه  دیدم خیلی دیر میشه آخه ساعت  5 بود و من هنوز ت,یادداشت,شماره ...ادامه مطلب

  • یادداشت شماره34

  • مامان میگه، سرنوشتم اینه...چیزای خوبو بدست میارم ولی دیر...مامان خوشحاله ... یعنی فکر میکنه حرفش دلگرم کننده بود؟...چه فایده...دیگه اون شوقو ذوقو ندارم از بدست اوردنش...همه چی وقت خودش قشنگه آش رشته که تابستون نمیچسبه! ,یادداشت,شماره ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها