یادداشت شماره28

ساخت وبلاگ
بعضی وقتا اون شخصیت بی پروای وجودم حسابی اکتیو میشه و اون شخصیت حراف هم پشت سرش، بخاطر همینه که اون "بعضی وقتا" احساس میکنم این حرفا از دهن من در نمیاد!

امروز از اون روزا بود نمیدونم چی شد که بعد از باشگاه بجا اینکه کلی انرژی مثبت داشته باشم برگشتم و یه بحث طولانی در مورد اینکه"عجیب موقعی که به خونوادم نیاز دارم تنها میشم" با خواهرم راه انداختم

اون شخصیت منفعل و خودسرزنشگر وجودم که چند سالیه حسابی چاق و پرور شده هم هی وسط حرفم میومد و به خواهرم میگفت اینا تقصیر تو نیست و واقعا تو رو مقصر نمیدونم

ماجرا این بود که برگشتم بهش گفتم " هیچ وقت بهش دقت نکرده بودم که زمانی که تو بدترین شرایط روحی ام درست همون زمان که به کسی احتیاج دارم که حمایتم کنه اگه کاری ازش بر نمیاد روحیه ام بده راه حلی پیش روم بزاره درست همون زمان شرایط جوری میشه که تنها ترین آدم روی زمین میشم

مثلا سال دوم دبیرستان که اون اتفاقا افتاد و من شدید ناراحت بودم ولی هیشکی نبود حتی بپرسه دردت چیه ...همه حواسشون جمع تو بود که تازه رفته بودی مدرسه شبانه روزی

یا هیچ وقت تو فانتزی ترین تخیلاتم هم فکر نمی‌کردم روزی که باید برم دانشگاه انقدر تنها میرم ، با وجود داشتن پدر و مادرم کنارم باز هم اون کسی که کارای خوابگاه و دانشگاهو انجام میده یکی از بچه هاس که حتی رفیقمم نیس و سر اینکه چرا اول صبح بیدارش کردم که بریم دنبال کارای ثبت نامم غرغر میکرد 

چرا این اتفاق افتاد؟ چون تو بعد از پنج سال خوابگاهی بودن به این نتیجه رسیدی که نمیتونی تو خوابگاه بمونی و مامان هم از ترس اینکه مبادا این دو سال اخرو ول کنی بیای خونه پا شد اومد پیشت خونه گرفتن و اونجا موندن

خونه گرفتن و جابجا شدن ، انتقالی مامان به اونجا ، همه ی اینا طول کشید و همزمان شد با دانشگاه رفتن من"

حین اینکه داشتم اینا رو می گفتم لابلاش بهش چند بار گفتم که ابدا تو رو تو این قضیه مقصر نمیدونم فقط این سرنوشت من بوده

ولی انگار تاثیری نداشت چون خیلی حق به جانب جوری که انگار من دشمن چندین و چند ساله شم باهام حرف زد

یادداشت های یک دختر منوجانی...
ما را در سایت یادداشت های یک دختر منوجانی دنبال می کنید

برچسب : یادداشت,شماره, نویسنده : 2manoojan20f بازدید : 86 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1396 ساعت: 10:46